سالها انتظار

سالها انتظار

دل نوشته های پرنده مهاجر
سالها انتظار

سالها انتظار

دل نوشته های پرنده مهاجر

اینجا ...

اینجا بوی مرگ می دهد ...

اینجا بوی لنجنزار می دهد ...

اینجا بوی خون می اید ...

اینجا سکوت سرد مرداب حضور دارد ...

اینجا صدای گریه ی بچه های بی مادر می اید ...

چقدر تلخ!!

ناله های همیشگی، هر روز بیشتر می شوند ...

سفره های خالی هروز بیشتر می شوند ...

اینجا کسی صدای پر پرندگان نیمه مرده را نمی شنود ...

اینجا قبرستان است ...

اینجا اسمانش تاریک تر از زمینش.

اینجا خورشیدش زیر ابرها پنهان .

اینجا مه الود است ...

اینجا بهارش ،خیال است

اینجا همه فصلی دارد به جز بهار.

اینجا گل نوروز نمی روید ...

اینجا همه اش باری سنگین است که کسی نمی تواند انرا بر دوش کشد ...



یادت هست ...

غبار روزهای دلتنگی مان، نازهای روزهای ابری، سکوت های پر معنی هنگام خشم، ناله های شب های بی کسی، یادت هست.

نشتن در کنار جویبارها را ، یادت هست.

صورت افتاب سوخته ات را، دست های پینه بسته ات را ، دست های پر خالی ات را ، سینه ی پر دردت را ، بی خوابی های دور و درازت را ، ایا کسی به یاد می اورد؟

کشتی ام ساحل نشین شو ، وگرنه باز دلم می گیرد، باران روزهای ابری ام ببار ، وگرنه باز دلم می گیرد، عشق روزهای بچگی ام ، باز پیدا شو ، وگرنه دلم می گیرد،

یادت هست ان روزها را در کوهستان، در کنار مادر ، در شب با ستارها ،یادت هست .

شب های پرستاره ، بادهای خنک، صدای پر گنجشکان ، باز دلم برای ان روزها نتگ می شود

خاطرت هست ... .


من اینجا گم شده ام

شاید بعضی وقتها را فراموش می کنم که محو شده ام در اینجا

شاید از پیدا شدنم نیز می ترسم 

می ترسم از توهین ها و تحقیرها

و همین توهین ها بیشتر مرا محو می کنند

ولی شاید پیدا نشوم و شاید گرفتار ان .... هستم و مرا در خود غرق کرده و به من اجازه ی فکر کردن نمی دهد

من مسیر کج کردم،در حالی که فکر می کردم راهم اشتباه است ، ولی غافل از اینکه راه هرکس مناسب خویش است

حال هم چاره ای جز ادامه ندارم، حتی اگر مناسبم نباشد دیگر این بار را تغییر نمی دهم

من انگاه که به دنیا امدم ،سرنوشتم این نوشته شده بود

و کسی این را تعیین کرد که می خواست آنجا نباشم ، اگرچه می دانست که اینجا نیز مناسبم نیست 

... 

دیگه نه

یه روزی واقعا عشق زندگی کردن داشتم, عاشق بودم, برا خودم کسی بودم, هر کاری که به ذهنم خطور می کرد رو می تونستم انجام بدم

ولی ادما همیشه تغییر می کنن منم تغییر کردم ,زندگیم عوض شده, 

شاید خیلی وقتا رو فکر می کردم کارای زیادی می تونم انجام بدم

ولی می بینم نه اصلا هم اینطور نیست

نه تنها من بلکه خیلی های دیگه هم همینطورن

وقتی با اصل یه چیز روبرو میشی خیلی فرق داره, اصلا فکر و عمل خیلی خیلی متفاوتن

فکر می کردم با تلاش ادم به یه جایی می رسه,اما حالا دیگه به این رسیدم که:  نه تلاش و نه تفکر, هیچکدومشون ادمو به جایی نمی رسونن

خیلی ها به این نتیجه رسیدن که ای کاش هیچ دنیا رو نمی دیدم و کاش هیچ وقت تلاش نمی کردم.