سالها انتظار

سالها انتظار

دل نوشته های پرنده مهاجر
سالها انتظار

سالها انتظار

دل نوشته های پرنده مهاجر

مرا نمی فهمدإ

نمی دانم چرا هیچ اشتیاقی به من ندارد، میل دیدن مرا ندارد، دوست دارم بیشتر او را ببینم اما او انگار دلش جای دیگری است، حسرت ب دل یک احوال پرسی ساده ی او هستم 

مثل اینکه نروددر سنگ میخ آهنین!

نگاهش را از من می دزدد، تنهایم میگذارد، آیا با گذشت زمان رفتار او عوض می شود؟ 

شاید نه شاید آری

حال که می خواهم سالها انتظار را به پایان برسانم شاید آخر قله است ،

شاید هم شروع فراق، شروع دردها، شروع دل مشغله ها، باز هم این وبلاگ را دارم که حرفهای دلم را بنویسم و ب من وفادار مانده است

فکر میکردم با گذشت زمان قلبی را به دست خواهم آورد تا حرف های دلم را به او ، اکنون  آدمش را پیدا کرده ام اما قلب ندارد انگار، دل ندارد ، احساس ندارد 

فضای مجازی بهترین دوست وفادار است که حرفهایم را گوش می کند و سرزنشم نمی کند. 

 ولی کاش فضای مجازی آدم بود، 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد