سالها انتظار

سالها انتظار

دل نوشته های پرنده مهاجر
سالها انتظار

سالها انتظار

دل نوشته های پرنده مهاجر

حال شهریوری من

نمیدونم چرا وقتی بیکار میشم و سعی میکنم ی روز کار نکنم اینقدر ذهنم مشغول میشه

چرا اینقدر حرف مردم رو آدم تاثیر داره

شاید تا حدی قوی بودم که تونستم بدون تاثیر حرف مردم پیش برم

امان از روزی که حرف مردم روم تاثیر بزاره و زندگیم خراب بشه

اگه نخوام برا خودم زندگی کنم و برا مردم زندگی کنم واقعا زندگی برام معنی دار میشه؟

به زودی همه ی مشکلات وارد ی مرحله ی دیگه میشن

و حال  الان من به فراموشی سپرده میشه

اگه ی روزی بتونم تحولی تو زندگیم ایجاد کنم اونروز روز بزرگی برای من نیست و طبیعتا سعی میکنم ی مشکل جدید بوجود بیارم

نمیدونم چرا دوست ندارم کسی از کارم سر دربیاره و روی واقعیم رو نمیتونم به کسی نشون بدم

درواقع حرفهای نگفته ام همیشه تو دلم میمونن و گذشت زمان منو با خودش میبره

میبره جایی که هنوز اسمش "سالها انتظار" است

و این زمان کی بوجود میاد خدا میدونه

شاید خیلی زود یا خیلی دور

 


امروز ، حال من

دنبال ی تکیه گاه معنوی می گردم نمیدونم مقایسه تو اینکار درسته یا نه

هر چی فکر می کنم همه ی آدما تو زندگی دنبال گزینه ی بهتری می گردن

آیا این عدالت خداوندیه یا نه ، من گیر کردم تو این قضیه

شاید بهتر باشه یکم به خودم زمان بدم اما واقعا به این نتیجه رسیدم که فرد تندرویی هستم و فوری دنبال تصمیم بهتری ام

و خیلی سعی میکنم تا حرف های مردم روم تاثیری نداشته باشن و راه خودمو ادامه بدم با این وجود مجبورم به حرف کسایی که صلاح منو میخوان گوش بدم و نظراتشون رو تا حد امکان رد نکنم بعضی وقتا هم روی نظرات این افراد قرعه کشی می کنم تا آرای بیشتری بدست بیارم و همین گزینه رو انتخاب کنم

کاملا میدونم چه اتفاقی می افته ولی با این وجود بعضی وقتا خیلی تلاش می کنم با اینکه میدونم نتیجه ای حاصل نمیشه و شاید این جزو سرشت منه