نمیدانم که چقدر می توانم به واقعیتی نزدیک باشم که می خواهم
همیشه می ترسم آنچه را که می خواهم رویایی دست نیافتنی بیش نباشد
دوست دارم وارد راهی شوم که مرا به دوردست ها هدایت کند
و مرا از اینجا دور کند
دلم آزادی می خواهد...
دلم دیدن پرواز دوباره ی پرندگان را می خواهد
شاید به این زودی ها امکان پذیر نباشد با هیچ وقت
دوباره رها شده ام در کوچه پس کوچه های خاطره
خاطره های دور،
همان سال های رفته
همان روزهای بی خیالی
روزهای رنگی کودکی
یادش بخیر
با شما می مانم تا همیشه خطرات شیرین کودکی هایم!!
نکته یه وقت یادت بره روزی ماهم بچه بودیم
مست هوای اون روزا بی خیال دنیا بودیم
خنده ها زورکی نبود گریه دروغکی نبود
شادی و شور و دوستیمون اینهمه آبکی نبود
دنیای کودکی ما اون دنیای عروسکی
مثل بزرگترا نداشت غصه و درد الکی
می خواهم فرار کنم و بروم
اینجا برایم زندان است رفتن سخت است ولی ماندن خیلی سخت تر
همیشه تمام تلاشم برای رفتن بوده است اما هرچه بیشتر پیش می روم
راه بیشتری برای فرار از این زندان در پیش دارم حس می کنم در قفس ام
که آزادی ام هنوز زود است حس بی پروایی دارم و قلبم سخت شده است
دوست دارم پرواز کنم و بروم
بروم به سمت آسمانها کوهها و دریاها و ...
نیاز دارم تا کسی شوق پرواز در من ایجاد کند