سالها انتظار

سالها انتظار

دل نوشته های پرنده مهاجر
سالها انتظار

سالها انتظار

دل نوشته های پرنده مهاجر

زندگی جدید

خیلی وقتها سعی می کنم جامعه ای که در اون زندگی می کنم رو با جوامع دیگه مقایسه کنم

نمیدونم چرا دایم میخوام ایراد بگیرم و دنبال رفع ایرادات باشم 

دوست دارم از این جامعه جدا بشم و ی زندگی بی دردسر و مختصر در راحتی شروع کنم

نمیدونم چندسال طول میکشه تا بتونم به این هدفم برسم ولی حداقل دو یا سه سال طول میکشه

تا بتونم زندگی جدیدمو بسازم بالاخره تغییر اصول زندگی برام مهمه و این برای یه تازه کار که میخواد رویایی شروع کنه سخته.

استقلال برام خیلی مهمه که دوست دارم به اون دست پیدا کنم و برای همین باید هزینه ی زیادی متحمل بشم که این هزینه رو اگه میتونستم تو طول زمان تقسیم کنم بهتر می شد .

خواستگاری

شاید چندسالی بود که به کسی فکر می کردم که آیا امکان مطرح کردن خواستگاری ازش وجود داره یا نه.

بیشتر سعی ام این بود که برا اینکه آرامشم به هم نخوره و از مشکلات روحی که ممکنه دچارش بشم جلوگیری کنم

با ی سری تصمیماتی  که گرفتم و با مشورت یکی از دوستان نزدیکم قرار شد هماهنگی کنیم و بریم خواستگاری.

اول دوستم اینو مطرح کرد و خلاصه بعد از طی مراحلی جواب منفی گرفتیم

و این حسابی منو از این رو به اون رو کررد

اول خیلی شکسته شدم بعد سعی کردم با قضیه کنار بیام

نمیدونم چرا واقعا این اتفاق افتاد و جواب خوبی نگرفتم

ظاهرا تنها عضو مخالف خود دختره هست و گویا اعضای خونواده سعی کردن نظرشو عوض کنن اما بی تاثیر بوده

و من واقعا هنوز برام حل نشده که چرا؟



26 مرداد

حدود بیست و ششم مرداد ماه 95 از شیراز به مقصد فیروزآباد و روز بعدش صبح زود به مسیر خنج برای ی کار اداری رفتم و ساعت یک بعدازظهر همان روز دوباره به شیراز برگشتم.

این سفر برای خودم ی سفر مهم بود که به قول خودم می تونستم مسیر تازه ای رو تو زندگیم شروع کنم.

روند جدید

تازه شروع کردم که به چیزهای جدیدی فکر کنم شاید شروع کار برام خیلی سخته البته این طور هم هست وقتی دارم به چیزهایی که باید در مقابل بدست آوردن زندگی بخاطر کسی تنها امیدمه فکر میکنم میبینم شاید خیلی تنهاتر از این هم بشم

ولی حاضرم همه چیزمو بدم تا ی دلخوشی داشته باشم که بتونم آروم بگیرم

آروم بودن هدف اصلی زندگیمه که فقط در ی صورت میتونم داشته باشم اونم بدست آوردن تنها کسی فکر میکنم ی عمر میتونم باهاش زندگی کنم

وگرنه همه چیزو مجبورم بزارم به هیچ فکر نکنم و فقط برم

نمیدونم چرا همیشه همه تصمیماتم آماده اند شاید بخاطر اینکه شرایط ثانیه به ثانیه تغییر میکنه و هر لحظه مجبورم تصمیمات جدیدی بگیرم 

نمیدونم چرا بعضی وقتا فکر رفتن میکنم اما اگه به مقصودم نرسم نه چیزی و نه کسی برام میمونه که بخوام به خاطرش بمونم.