سالها انتظار

سالها انتظار

دل نوشته های پرنده مهاجر
سالها انتظار

سالها انتظار

دل نوشته های پرنده مهاجر

گرفته بخاطرش دلم

28/4/1396

هنوز حس مبهمی در دلم جای دارد نمی دانم برای چه است شاید دلتنگ یک دل سیر تنهایی ام، بودنش خسته ام کرده است ته دلم رضایت دارم و از انتخابم راضی، اما بغض کرده ام، شک می کنم چرا گاهی اینقدر عاشقانه و گاهی اینقدر غمگین رفتار می کند، حالم خراب است شاید تنهایی بهتر بود، دیروز غرق شادی بودم امروز غرق غم، دلگیرتر از همییشه ، حس این را ندارم که امروز که می گوید برایم از مغازه ی نوشیدنی بگیر تا دم مغازه می روم اما به هیچ چیز دست نمی زنم، خودم را مشغول میکنم تا زمان بگذرد ، نگران آینده ام، خیالم راحت نیست دوست دارم به چندین سال پیش برگردم نه اما گاهی نیز میفهمم چندین سال پیشم هم پر اشتباه بوده است، شاید حالم از الان بدتر بود، ولی حداقل چندسال پیش نادان بودم و نادانی برای من بهتر بود، 

دیگر به سمت خدا دست دراز نمیکنم 

می خواهم بروم و چندکمی بیخیال دنیا باشم، خرابی ام حساب ندارد.

میخواهم کمی تنهایش بگذارم

میگم بیخیال دنیا بشم بیخیال اون بشم اما نمیشه ...

بازم میزنم زیر قولم

ثابت قدم نیستم دیگه امروز ی حرفی میزنم فردا میزنم زیرش

نمیدونم چرا اینجوری شدم دوست دارم اصلاح بشم اما سختمه نمیتونم

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد