سالها انتظار

سالها انتظار

دل نوشته های پرنده مهاجر
سالها انتظار

سالها انتظار

دل نوشته های پرنده مهاجر

مروری بر گذشته

گاه گاهی دلم تنگ می شود و به سوی سرزمین سکوت دل مهاجرت می کنم

به گذشته می نگرم، می فهمم و به یاد می آورم آنچه بر من گذشته است

تردید دارم که باید اینگونه بوده ام

سعی می کنم بیشتر به خاطر بسپارم و بیشتر تلاش کنم و بیشتر از ذهن و فکرم بهره ببرم

نمی دانم چرا زنده می شوند خاطر جنوب در دلم و مرا غمگین می کنند

بادهای تند و تیزی که در صحرا گاهی چادر نیمه پاره ی ما را از جا بر می کندند

طوفان هایی که در ارتفاعات مرا از پا در می آوردند

مسافت های پیاده روی را که هرگز تمام نمی شدند و تاریکی شب هایی که مرا در خود فرو می بردند و سرنوشتم را رقم می زندند

اکنون نیز همان روزهاست که سرنوشت مرا مقدر می نمایند

شامگاهان بر فراز قله های بلند حرکت ستارگان را تماشا می کردم و حس می کردم قدرتمند تر از همیشه ام و به راستی چقدر ساده دل بوده ام

برف های سردسیری که مرا تا زانو بی حس می کردند و کفش های پاره ام که بار ها به آن وصله می چسباندم

نظرات 2 + ارسال نظر
امیر 1393/09/02 ساعت 00:49

دلم خیلی بیشتر از حجمش پر است
پر از جای خالی تو…
پر از دلتنگی برای نگاه تو
پر از خاطرات قدم زدن
در کوچه پس کوچه های شهر با تو
پر از حس پرواز
پر از تو…

خاطرات نداشته بیش از همه چیز آزاری است بر دلتنگی ...
نگاه های نکرده همیشه مرا مجرم شناخته اند
...

مگهان 1393/09/08 ساعت 23:53 http://meghan.blogsky.com

من .... خیلی بیشتر از گاهی دلم برای گذشته م تنگ میشه :-( خیلی

بقیه وقتا خودمم هم یادم نمیام ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد