سالها انتظار

سالها انتظار

دل نوشته های پرنده مهاجر
سالها انتظار

سالها انتظار

دل نوشته های پرنده مهاجر

خدا,ظلم,...

شاید یکی از صفات خداوند ظلم باشد مگر خدا هم ظلم نمی کند خداوند هم به بندگان ضعیفش ظلم می کند . ظلم در حق بندگانی که به جز سخت کوشی و سگی کردن کار دیگری ندارند. تنها گناه مردم بیگناه ضعف انهاست اینکه قدرت ندارند اینکه تنها ی تنهایند و در تنهایی خود برای خود می دوزند و می بافند و کاری به هیچ احدی ندارند اینکه ساده و بی ریا هستند . اری این شاید خود جرم بزرگی باشد که سالی یکبار هم چشمشان به دیگری نمی افتد و اگر هم کسی به انها سر می زند تنها به این خاطر باشد که بخواهد ... .  

درگاه خداوند که دیگر شده است بازار خرید و فروش .فقط کسانی اجازه ی ورود به درگاهش را دارند که پول داشته باشند اگر پول نداشتی به درگاه خدا هم مرو چون بدون پول فرشتگان مقربش شما را به درگاه راه نمی دهند . 

 اری نداشتن پول هم خودش جرم بزرگتری است پس قبل از اینکه با خدا هم دوست شد باید پول داشت و گرنه ... . 

 این روزها سردی بازار خدا را به طرق مختلف می توانیم ببینیم شاید یکی از دلایلش نیز پول باشد . پول شاید تنها چیزی هست که قبل از نماز صبح به یاد ان می افتیم و اگر داشتیم کمی ارامش پیدا می کنیم وگرنه ... .

چند ماهی که گذشت


اروم اروم داشتم خودم رو از یاد می بردم نمی دونم چی شد دم عیدی به یاد خودم افتادم.

بهار شده و حال وهوای عید به سرم زده ,شش ماهی هست که سرم تو کتاب و درس و مشق دانشگاه بوده و تو این مدت فکر می کنم خیلی خسته شدم.به یه استراحت حسابی نیاز دارم .

شب 22 اسفند دانشگاه رو تعطیل می کنم و میرم خونه .

وای چه حالی میده که تعطیل کنیم و بریم خونه.

تو این شش ماه که اول دانشگاهم بود نهایتا خوش گذشت .

با افراد جدید از استان های دیگه و با فرهنگ های مختلف ,با دوستای جدید ,استادها, استادیارها ,حراست,دخترخشکلا,دختر پرروها,بچه سوسول ها,باکلاسها ,بی کلاسها , بچه پولدارها ,بچه بی پولهاو...

از اونهایی که شما فکر می کنید و از اونهایی که شما فکر نمی کنید ,خلاصه تو یک کلام همه جوری بود.

واقعا جاتون خالی .

البته دوتا از خانوم های دانشجو هم اعصابشون خیلی از دستم خورد بود یا یه جور دیگه بگم به خونم تشنه بودن که از اونها هم عذرخواهی می کنم (البته کاری هم از دستشون بر نمی اد پس خیلی هم پر رو نشن بگن عذرخواهی کرد).

عیدتون مبارک باشه


دراغوش گرم خانواده




جوک ابادانی با لبنانی

یه ابادانی با یه لبنانی داشتن در مورد پیشرفت اجدادشون صحبت می کردن.

لبنانی: اجداد ما از دو هزار سال پیش تلفن داشتن !

ابادانی: خب از کجا معلومه ؟

لبنانی : وقتی باستان شناس ها داشتن بنا ها را بازسازی می کردن از زیر اونا تکه های سیم برق پیدا کردن.

ابادانی: اجداد ما خیلی پیشرفته تر بودن چون باستان شناسان از تو خرابه های پرسپولیس هیچ چیزی پیدا نکردن

این نشون میده اجداد ما از دو هزار سال پیش از بی سیم استفاده می کردن.

خاطر ازرده

دیدارهای صبحگاهی غروب افتاب باری دیگر در خاطرم مجسم می شود و گذشته ی سیاهی شبم باز خاطرم را ازار می دهد.

دفتر کهنه ی خاطراتم باز عکس های سرخ و صورتی خود را نمایان می کند و من سر به زیر می شوم در سکوت صبحگاهی شب.

مرده های همیشگی دلم باز هر لحظه جلو چشمم سیاهی میکنند مثل سبدهای پر از سیب های نیمه خورده.

افسوس اتشی را که مدت هاست دفتر خاطرات عمرم را می سوزاند را هیچ دریای اب سردی قدرت خاموش کردن ندارد.

افسوس کشتی های لنگر زده ی دلم هیچ ناخدایی ندارند و مدت هاست در دریای طوفانی دلم گرفتار شده اند.

سوی سکوتم باز و باز خنجری پر زهر را در دستان افتاب سوخته ام می گیرد و اماده ی پرتاب می شود.

ای کشتی طوفان زده ی وجودم کشتی های لنگرانداخته باز در انتظارند !

ای رویاهای بی پایانم و ای خاطرات خیالم ! پایان نیاب و سکوت نکن چون من هنوز هم در انتظارم.

باز تاریکیهای خیال خورشید دلم را می پوشاند و محو می شوم در اسمان بی کران خداوندی!

سوسوی نگاهم از حرکت باز نمی ایستند و باز جنگی در دلم راه می افتد... .