اینجا بوی مرگ می دهد ...
اینجا بوی لنجنزار می دهد ...
اینجا بوی خون می اید ...
اینجا سکوت سرد مرداب حضور دارد ...
اینجا صدای گریه ی بچه های بی مادر می اید ...
چقدر تلخ!!
ناله های همیشگی، هر روز بیشتر می شوند ...
سفره های خالی هروز بیشتر می شوند ...
اینجا کسی صدای پر پرندگان نیمه مرده را نمی شنود ...
اینجا قبرستان است ...
اینجا اسمانش تاریک تر از زمینش.
اینجا خورشیدش زیر ابرها پنهان .
اینجا مه الود است ...
اینجا بهارش ،خیال است
اینجا همه فصلی دارد به جز بهار.
اینجا گل نوروز نمی روید ...
اینجا همه اش باری سنگین است که کسی نمی تواند انرا بر دوش کشد ...
اینجا بوی خون میدهد ..............
اینجا بوی همه چیز جز عدالت میدهد .....................
... .
درد دارد وقتی میرود
و همه میگویند دوستت نداشت
و تو نمیتوانی به همه ثابت کنی
که هرشب با عاشقانه هایش خوابت میکرد..!