-
خدا,ظلم,...
1390/12/28 10:47
شاید یکی از صفات خداوند ظلم باشد مگر خدا هم ظلم نمی کند خداوند هم به بندگان ضعیفش ظلم می کند . ظلم در حق بندگانی که به جز سخت کوشی و سگی کردن کار دیگری ندارند. تنها گناه مردم بیگناه ضعف انهاست اینکه قدرت ندارند اینکه تنها ی تنهایند و در تنهایی خود برای خود می دوزند و می بافند و کاری به هیچ احدی ندارند اینکه ساده و بی...
-
چند ماهی که گذشت
1390/12/18 13:30
اروم اروم داشتم خودم رو از یاد می بردم نمی دونم چی شد دم عیدی به یاد خودم افتادم. بهار شده و حال وهوای عید به سرم زده ,شش ماهی هست که سرم تو کتاب و درس و مشق دانشگاه بوده و تو این مدت فکر می کنم خیلی خسته شدم.به یه استراحت حسابی نیاز دارم . شب 22 اسفند دانشگاه رو تعطیل می کنم و میرم خونه . وای چه حالی میده که تعطیل...
-
جوک ابادانی با لبنانی
1390/12/08 22:41
یه ابادانی با یه لبنانی داشتن در مورد پیشرفت اجدادشون صحبت می کردن. لبنانی: اجداد ما از دو هزار سال پیش تلفن داشتن ! ابادانی: خب از کجا معلومه ؟ لبنانی : وقتی باستان شناس ها داشتن بنا ها را بازسازی می کردن از زیر اونا تکه های سیم برق پیدا کردن. ابادانی: اجداد ما خیلی پیشرفته تر بودن چون باستان شناسان از تو خرابه های...
-
خاطر ازرده
1390/12/01 22:20
دیدارهای صبحگاهی غروب افتاب باری دیگر در خاطرم مجسم می شود و گذشته ی سیاهی شبم باز خاطرم را ازار می دهد. دفتر کهنه ی خاطراتم باز عکس های سرخ و صورتی خود را نمایان می کند و من سر به زیر می شوم در سکوت صبحگاهی شب. مرده های همیشگی دلم باز هر لحظه جلو چشمم سیاهی میکنند مثل سبدهای پر از سیب های نیمه خورده. افسوس اتشی را که...
-
سالها انتظار
1390/11/25 22:06
غباری روزهای فرداهایمان را فرا می گیرد و ما فقط و فقط شب های دیشبمان یادمان هست. سکوتی لبریز از خشم بغض در گلویمان می ترکد و خشک وخالی در گوشه ای از حیاط کوچک پدربزگمان همراه با چشمانی تر که از مادربزرگمان به ارث برده ایم از دیوار سکوت اویزان می شویم. اری سکوت خانه ی پدربزرگ شاید تنها کس و چیزمان باشد که با ان به...
-
بدون عنوان
1390/11/20 02:43
همون بهتر که پشت علف های هرز قایم بشیم و وقتی دلمون گرفت گوشه ای از زندان کوچک پاییزی بشینیم و منتظر.... کبوترهایی که تا دیروز تو اسمون پرواز می کردن امروز اونقدر تا افق ها رفتن که از هر نظر نگاه کنی محو شدن. یاری که تا دیروز چشماش رو با سرمه سیاه می کرد امروز حتی یادش رفته که سرمه چیه؟ ذهنی که تا دیروز دنبال بلند...
-
دلتنگی
1390/11/18 00:19
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA گاهی کبوترهای خسته وجودمان از پرواز می ایستند و گاهی دلمان برای غاز مادر مرده دیروز می گیرد گاهی مارهای سمی وجودمان خودمان را می گزند, کاهی ابرهای تیره ,خورشید وجودمان را می بوشانند. اری, گاهی یادمان می رود که بوده ایم تا باشیم ,کاهی یادمان می رود که دلمان برای سمانه مان...
-
لحظه هایی که تکرار نمیشن
1390/10/22 15:58
خیلی وقت بود که بارون صورتمو خیس نکرده بود خیلی وقت بود که شیرینی اب بارونو حس نکرده بودم خیلی وقت بود که مزه ی اب بارونو نچشیده بودم خیلی وقت بود که باد خنک به صورتم نخورده بود امروز داره بارون میاد دیشب که خوابیدم هوا ابری بود ولی یادم نیست که بارون می اومد یا نه دیشب خیلی خورد و گرفته بودم نشستم و یه کم برای خودم...
-
چند کلمه ای با خدا
1390/10/21 11:59
بعضی وقتا دلم می گیره و می گم بزار چند کلمه ای با خدا حرف بزنم بعضی وقتا که اعصابم از دست خدا خورده داد میزنم سر خدا بعضی وقتا بهش فوش میدم بهش پرت و پلا می گم اخه من که تقصیر ندارم اخه منم ادمم و دل دارم منم احساس دارم منم عاطفه دارم تازه به جز خدا کسی رو ندارم که بخوام بهش حرفی بزنم و عقدمو سرش خالی کنم خداجون...
-
روزای تنهایی
1390/10/20 09:55
روزای عاشقی,نگاههای عاشقونه,روزای باهم بودن همه و همه میرن و تنهای تنها میشی وقتی تنهای تنها هستی تو اوج تنهاییت,تو اوج سکوتت,یکی از دور سکوتتو میشکنه دلت برا یکی تنگ میشه,طاقت دوریشو نداری به این فکر میکنی که ایا اونم دلش برات تنگ میشه ایا اونم تورو دوست داره احساس تنهایی که میکنی اونو از تو دلت در میاری و باهاش درد...
-
ما همانند موجی در دریای پهناور
1390/10/15 18:15
پاییز فرا می رسد درختان می خشکند برگها می ریزند چمنزارهای زیر درختان رنگی دگر به خود می گیرندو زرد می شوند خورشید برگ درختان را می سوزاند خشک شدن درختان از نبود اب نیست این فصل مرگ انهاست این تقدیر و سرنوشت انهاشت انسانها نیز همانند درختان و برگ درختان فصل مرگ دارند فصل مرگ انسان هم جز تقدیر و سرنوشت اوست شاید این فصل...
-
پسرک
1390/10/12 11:28
دهنه ی صبح بود, چشم چشم را نمی دید ,ستارگان نور افشانی می کردند , سگ ها هاپ هاپ می کردند گرگ ها هوهو می کردند, خروس ها بانگ می زدند, اسب ها شیهه می کشیدند سکوت همه جا را فرا گرفته بود ,سیاهی شب موج می زد , ایل در دشت چادر پهن کرده بود ,از سردی هوا ابها یخ زده بودند, باد هوهو می کرد, گویا اتفاقی در حال افتادن بود در...
-
پرنده ای که پر زد و رفت
1390/10/11 10:32
تو را می جویم ,تو را می جویم, در لابلای کتابهایم, لای هر برگ از دفتر عمرم در میان گل ها و گیاهان ,در میان سبزه ها تو را می جویم با یاد تو دوباره جان می گیرم انگاه که قلم بر دست می گیرم, انگاه که کتاب برمی دارم به یاد توام ره روز و شب را با یاد تو وبه امید تو طی می کنم اری اگر تو نبودی به وجود نمی امدم و زندگی نمی کردم...
-
می توانم
1390/10/07 11:23
می شکافم اسمان را ,می شکافم زمین را اری دنیا در دستان من است رنگ دوستان ,رنگ بوستان, رنگ گل ها, رنگ گیاهان, طبیعت زیبا, کوههای سرسبز , همه وهمه با دستان من به وجود می ایند گویا من خوشحالم ,خوشحالتر از همیشه چون فکر می کنم انرژی دارم ,اری من انرژی دارم سوی یاران ,سو نگاران, سوی دلداران, می فرستم نامه ای از بهر یارم اری...
-
دل نوشته
1390/10/06 10:55
واقعا چقدر زمان کوتاه است هیچ نمی دانم چگونه می گذرد فقط می دانم خیلی زود می گذرد گاهی اوقات شاد و گاهی اوقات غمگین ولی می گذرد احساسم پایه ی زندگی ام است عشق را دوست دارم عاشق شدن را دوست دارم ولی عشق و عاشقی سالم شخصی را می بینم و چند ماهی با او می گذرانم ولی یک روز از من خداحافظی می کند اصلا جدایی از او برایم سخت...
-
خواب قل محمد
1390/10/05 10:51
قل محمد گله را از کوه به سوی خانه روانه کرد،خیلی خسته بود، گشنه بود،کمی استراحت کرد تا خستگی از تنش بیرون برود بعد هم ارام بلند شد،اهی کشید،قمقمه اش را برداشت،چوبش را به گردن گذاشت و بقچه و قمقمه اش را بر چوبش اویزان کرد، شالش را بر کمر بست و کلاه دوگوشی اش را بر سر گذاشت. شروع به حرکت کرد،گله خیلی از او دور شده بود....
-
انتظار
1390/10/05 09:16
در انتظارم انتظاری طولانی چشم به راهم چشم به راه یاری که از سفر بیاید کی می اید کی می اید اه سردی می کشم خسته ام خسته از راهی طولانی راه سختی را در پیش دارم کی انتظارم به پایان می رسد تشنه ام تشنه ای در بیابانی بی اب تا ابادی چقدر راه است؟نمی دانم شاید هنوزها باید تشنه بمانم در وقت غروب بادی می وزد صدای گرد پایی می...