سالها انتظار

سالها انتظار

دل نوشته های پرنده مهاجر
سالها انتظار

سالها انتظار

دل نوشته های پرنده مهاجر

خاطر ازرده

دیدارهای صبحگاهی غروب افتاب باری دیگر در خاطرم مجسم می شود و گذشته ی سیاهی شبم باز خاطرم را ازار می دهد.

دفتر کهنه ی خاطراتم باز عکس های سرخ و صورتی خود را نمایان می کند و من سر به زیر می شوم در سکوت صبحگاهی شب.

مرده های همیشگی دلم باز هر لحظه جلو چشمم سیاهی میکنند مثل سبدهای پر از سیب های نیمه خورده.

افسوس اتشی را که مدت هاست دفتر خاطرات عمرم را می سوزاند را هیچ دریای اب سردی قدرت خاموش کردن ندارد.

افسوس کشتی های لنگر زده ی دلم هیچ ناخدایی ندارند و مدت هاست در دریای طوفانی دلم گرفتار شده اند.

سوی سکوتم باز و باز خنجری پر زهر را در دستان افتاب سوخته ام می گیرد و اماده ی پرتاب می شود.

ای کشتی طوفان زده ی وجودم کشتی های لنگرانداخته باز در انتظارند !

ای رویاهای بی پایانم و ای خاطرات خیالم ! پایان نیاب و سکوت نکن چون من هنوز هم در انتظارم.

باز تاریکیهای خیال خورشید دلم را می پوشاند و محو می شوم در اسمان بی کران خداوندی!

سوسوی نگاهم از حرکت باز نمی ایستند و باز جنگی در دلم راه می افتد... .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد