هر لحظه شوق دیدنش را دارم ، دوست ندارم از جلو چشمانم دور شود، امید، عشق،رویا و تمام زندگیم شده است، دوست دارم نگاهش به من باشد،دلش با مپ باشد، دوست دارم به اوبگویم چقدر دوستش دارم و چقدر عاشقش هستم اما احساس میکنم نمیگذارد احساساتم را بگویم، تا کی باید منتظر باشم تا زندگی او شوم، خیلی سخت است که همیشه در انتظار نگاهش باشم، تشنه ی محبتش باشم و او از من دریغ کند، خداوندگارا به من کمک کن تا این اوضاع به پایان برسد و او را که زندگیم است به دست بیاورم، میخواهم این وضع به پایان برسد وسالها انتظار کشیدنم پایان خوشی داشته باشد، آیا می شود روزی نیز مشکلاتم به پایان برسد ومن جستجویم برای خوشبختی پایان یابد؟ خداوندا باز از تو یاری می طلبم که تنها یاور و امیدم تویی.
امشب هم یکی از شبهاییه که داغونم، نای زندگی ندارم، دوست ندارم از پا دربیام، دوست ندارم ناامید بشم، ولی ی موضوعی داره منو میشکنه، خوردم میکنه، شاید ی روزی دست به اسلحه ببرم تا هر کسی مزاحم آرامشم شده رو بکشم ، ولی میدونم شاید اصلا رحم نکنم زندگی اونا رو نابود کنم، در واقع باید از رو زمین پاک کرد آدم های مزاحم رو مثل علف های هرز زمینها، سعیمو میکنم که قدرتمند بشم و انتقاممو بگیرم
صدایی از درونم فریاد می زند آزاد باش، خودت را در تعلقات دنیوی گرفتار مکن،
الان چند روزیه که مریض شدم امروز یکم بهترم ولی اداره نرفتم
امروز ذهنمم آرومه چون به خیلی چیزا فکر نمی کنم، اگه ارتباطاتمو با آدما کمتر کنم آرومترم
دارم از آدما فرار میکنم تا آروم باشم شاید مسخرست