سالها انتظار

سالها انتظار

دل نوشته های پرنده مهاجر
سالها انتظار

سالها انتظار

دل نوشته های پرنده مهاجر

دلتنگی

گاهی کبوترهای خسته وجودمان از پرواز می ایستند و گاهی دلمان برای غاز مادر مرده دیروز می گیرد

گاهی مارهای  سمی وجودمان خودمان را می گزند, کاهی ابرهای تیره ,خورشید وجودمان را می بوشانند.

اری, گاهی یادمان می رود که بوده ایم تا باشیم ,کاهی یادمان می رود که دلمان برای سمانه مان ,تنگ شود.

ما امده ایم تا وجودمان را از خودمان خالی کنیم ,ما امده ایم تا دلتنگی های دیروزمان یادمان باشد.

خواسته هامان کوتاه دلهامان تنگ دستهامان پر از سنگ ...

اری قصه های دیروزمان یادمان می رود.

گاهی دلمان از خستگی می گیرد,گاهی مرغ امیدمان از شدت غم می میرد,سردی عالم جگر گوشه ی ادم را می گیرد...

رنگ رخمان می گیرد ,سردی هوا اذیتمان می کند نکندباز...

اما من شاید...

شاید دلتنگ شوم و شاید هم گریه کنم بعضی وقتها

ولی ...

نظرات 1 + ارسال نظر
زریر 1390/11/21 ساعت 09:50 http://saansiz.ir

گاهی ها هم دل من هم میگیرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد