سالها انتظار

سالها انتظار

دل نوشته های پرنده مهاجر
سالها انتظار

سالها انتظار

دل نوشته های پرنده مهاجر

سالها انتظار


غباری روزهای فرداهایمان را فرا می گیرد و ما فقط و فقط شب های دیشبمان یادمان هست. 

سکوتی لبریز از خشم بغض در گلویمان می ترکد و خشک وخالی در گوشه ای از حیاط کوچک پدربزگمان همراه با چشمانی تر که از مادربزرگمان به ارث برده ایم از دیوار سکوت اویزان می شویم. 

اری سکوت خانه ی پدربزرگ شاید تنها کس و چیزمان باشد که با ان به ارامش می رسیم و خیلی هامان همان را هم نداریم. 

کشتی طوفان زده ی ما در دریا جایی برای لنگر انداختن ندارد و به ناچار در باتلاق سکوتمان فرو می رود. 

پرنده ی خیال ما دیگر در اسمان رویاهایش جایی برای پرواز ندارد و افسوس همین را هم نمی داند. 

ای غروب رویاهای من و ای طلوع فردایم من تنهایم انقدر تنها که حتی پرندگان دیروزم به یادم به پررواز در نمی ایند.و سکوتی در پشت پرده ی تنهاییم ازارم می دهد. 

ارام باش بایست و تماشایم کن چون چشم هایم تماشایی است و خیالم خندیدنی است. 

دیدارم اقبال فرزندان تنهایی است و باری دیگر خدا نگهدارهای همیشگی در انتظارم. 

می دانم که دیگر سکوتم بی فایده است و خشمم شاید نادانی  

ولی شاید هنوز می توانم در انتظار باشم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد