سالها انتظار

دل نوشته های پرنده مهاجر

سالها انتظار

دل نوشته های پرنده مهاجر

مروری بر گذشته

گاه گاهی دلم تنگ می شود و به سوی سرزمین سکوت دل مهاجرت می کنم

به گذشته می نگرم، می فهمم و به یاد می آورم آنچه بر من گذشته است

تردید دارم که باید اینگونه بوده ام

سعی می کنم بیشتر به خاطر بسپارم و بیشتر تلاش کنم و بیشتر از ذهن و فکرم بهره ببرم

نمی دانم چرا زنده می شوند خاطر جنوب در دلم و مرا غمگین می کنند

بادهای تند و تیزی که در صحرا گاهی چادر نیمه پاره ی ما را از جا بر می کندند

طوفان هایی که در ارتفاعات مرا از پا در می آوردند

مسافت های پیاده روی را که هرگز تمام نمی شدند و تاریکی شب هایی که مرا در خود فرو می بردند و سرنوشتم را رقم می زندند

اکنون نیز همان روزهاست که سرنوشت مرا مقدر می نمایند

شامگاهان بر فراز قله های بلند حرکت ستارگان را تماشا می کردم و حس می کردم قدرتمند تر از همیشه ام و به راستی چقدر ساده دل بوده ام

برف های سردسیری که مرا تا زانو بی حس می کردند و کفش های پاره ام که بار ها به آن وصله می چسباندم

درختان پاییزی جنوب

به زودی مطلب تکمیل می شود

چیزی نمی دانم

امشب پنجشنبه 15/8/93 21:18


فصل ها می گذرند گاهی را اینقدر مشغول که حتی وقتی برای خبر گرفتن از دوستان نیست. پاییز بی باران، شبهه هایی در دل، آرامم

نه باورم نمی شود آرام نیستم

ابرهای پاییزی، بادهای بی رنگ پاییزی، خیابان های پر از برگ های زرد

کودکان بی سرپرست و یتیم، مادران نیازمند کمک برای بچه های بیمار سرطانیشان، نداری پول داروی پسر بچه های روستایی

همه و همه هر کسی را به فکر فرو می برند

انگار هنوز هم منتظر فاجعه های بعدی هستیم و خود را برای آنها آماده می کنیم

شاید راست می گویند "سال به سال یاد پارسال"


زندگی این روزا

... 

زندگیم ارومه 

هیچ چیزی نیست بی دغدغه 

 

 پیشاپیش عیدتون مبارک