سالها انتظار

سالها انتظار

دل نوشته های پرنده مهاجر
سالها انتظار

سالها انتظار

دل نوشته های پرنده مهاجر

شهرک صنایع

امشب ساعت 19 راننده کامیون تماس گرفت و گفت محصول سفارش داده رسیده با بچه های هم اتاقیم قرار شد بریم و خالی کنیم یکی از هم اتاقی های دیگه ام که دیروز عقد کرده بود هم از راه رسید و با شیرینی از ما پذیرایی کرد

خلاصه بعدش آماده شدیم و رفتیم یک کامیون ده تنی که حامل 5 تن بار بود 

حالا ما 5 نفر بودیم

من شدم دکتر فضلی و ارباب(واسه شوخیه بچه ها بهم میگن دکتر) و بقیه شدن کارگرای من 

قرار هم گذاشتن که بعذ از خالی کردن بار بریم هات داگ بزنیم که دکتر فضلی باید حساب میکرد

خلاصه راننده ی ما هم تا ما بخوایم بار رو خالی کنیم شروع کرد پشت سر هم سیگار دود کردن

توی سالن دما تقریبا 25 درجه بود من که تو سالن بودم خیس عرق شدم و بقیه هم بسته ها رو میاوردن و من میچیدم روی تخت ها

خلاصه تموم شد و صدوهفتاد هزار تومان ناقابل هم تقدیم کردم به راننده جهتت کرایه

ماشین ما تیبا بود حالا وقت این بود که اینا هرچی خواستن بگیرن و دکتر فضلی (یعنی بنده) حساب کنه

5 نفری سوار بر تیبا رفتیم صنایع (یکی از شهرک های غرب شیراز) 

صاحب فست فودی دوست دوستم بود 5 تا هات داگ تنوری با پنیر سفارش دادیم با یه نوشابه مشکی

هات داگ یکی 8500 

خلاصه نشستیم یکم هم با صاحب فست فودی تعریف کردیم تا اینکه بعدش آماده شد و شروع ب خوردن

من با دوستام خیلی صمیمیم و بهم خیلی احترام میذاریم

خلاصه حسابی دور همی خوش گذشت جای شما دوستان خالی بود

<<فکر میکنم این ی خاطره ی ماندگار باشه واسم >>

نظرات 2 + ارسال نظر

خدا رو شُکر که بهت خوش گذشته!!!
عجب خاطره ای شده به قول خودت

مرسی!!!

چه خوب... این خاطره های خوب زندگی رو قشنگ میکنن

مرسی ... آره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد