سالها انتظار

سالها انتظار

دل نوشته های پرنده مهاجر
سالها انتظار

سالها انتظار

دل نوشته های پرنده مهاجر

چقدر زود تمام می شود همه چیز

باورم نمی شود که همه چیز به همین زودی تمام می شود 

همین امروز صبح بود که خاطرات با او بودن را مرور میکردم

و فکر میکردم همیشه با او خوشبخت زندگی خواهم کرد

هیچ گمان نمی کردم به این زودی همه چیز تمام شود

ولب بالاخره در یک لحظه همه چیز تمام شد 

چقدر فکر می کردم که دوستش دارم

چه چیزهایی که به او نمیگفتم "دوستت دارم، عشقم،امیدم، دنیام، امید رویاهایم ... "

همین دیشب بود که با یقین میگفتیم با هم خوشبخت زندگی خواهیم کرد به 

فکر بچه، اینده ... بودیم

ولی همین چند لحظه پیش یک دفعه همه چیز عوض شد

رویاها بر باد رفت، امید رویاهای من ...

و وقتی من آخرین بار پرسیدم: "حالا میتونین منو ببخشین؟ چطور من عذاب وجدان نداشته باشمرو احساساتتون تاثیر گذاشتم؟ احساسات من نسبت به شما چی ؟ اونا رو هم میتونید فراموش کنید؟ " 

اون در آخرین صحبتش گفت:

 " اصلا عذاب وجدان نداشته باشید منم احساسات شما رو نسبت به خودم کلا فراموش میکنم/بای "

و این آخرین جمله ی او بود و چقدر سخت است جدایی از کسی که مدت ها را با او بوده ای، به او عادت کرده ای، 

شب ها را با فکر کردن به او خواب رفته ای، نیمه های شب را صحبت ها، گفتگوها ...

چقدر سخت و تلخ است کسی را که تا لحظه ای قبل فکر می کردم برای همیشه در کنارش 

خواهم بود الان دیگر خداحافظی کرده و هرگز شاید او را نبینم

و چقدر روز تلخی است روز جدایی، امروز 

بخشی از اس ام اس هایم(کسی فکر نکنه من به معشوقه ام وفادار نیستم .من همه مسایلم رو اینجا مینویسم و دفتر خاطراتمه

اینجا کسی نه میدونه من کیم و نه کسی میدونه معشوقه ام کیه، فکر های بد ممنوع، "لطفا با جنبه باشید")


 پرواز را دوست دارم

 وقتی از ارتفاعت لبانت به عمق آغوشت سقوط میکنم ،

چه سقوط دانشینی

 میدانستی پرواز را تو یادم دادی؟



یک بوسه ز لبهای تو در خواب گرفتم 

گویی که گل از چشمه ی مهتاب گرفتم

این هدیه ی خوبی است که از آب گرفتم

هرگز نتوانی که زمن دور بمانی

چون عکس تو را در دل خود قاب گرفتم



لب تو...


"جوخه ی انگور" من ایستاده ام مستم کند! حرفی بزن...







اون همیشه دوست داشت بیشتر بهش اس بدم

و همیشه جملات عاشقانه منو خیلی  دوست داشت

و آدم ها همیشه جدا می شوند

به خاطر چیزهایی که مدرنیته ارزش کرده است


نظرات 6 + ارسال نظر

و ناگهان چقدر زود تمام میشود
تا نگاه میکنی وقت رفتن است
ای دریغ...

آری چقدر تلخ

چی شد؟!!!!!
من تازه اومده بودم بهت تبریک بگم. توکه منتظر خبر مادرش بودی، اینا چیه پس؟!

اره رفتیم خونشون و تقریبا خونوادشون هم مشکلی نداشتن و راضی بودن
ولی خودش گفت نمیتونه ی سری از شرایطمو قبول کنه

morteza 1392/11/05 ساعت 10:57 http://hoqooqi.blogsky.com

با عادت زندگی کردن عاقلانه نیست هر چند عاشقانه باشه !

دستم را داغ می گذارم
که نبینمت دیگر،
تو اما هر‏شب
داغم را تازه می کنی...

عاشقانه و عاقلانه ...
شاید ...

رویا 1392/11/05 ساعت 18:20 http://romana.blogsky.com

سلام
حال دلم خوب است ممنون.

سلام
خوشحال شدم

انشااله هرچی مصلحت و خوبی هست براتون پیش بیاید

مرسی

فاطمه 1392/11/07 ساعت 01:20 http://deleman91.blogsky.com

سلام گلم
من هم اومده بودم برای عرض تبریک ولی
دعا میکنم اونی که باعث آرامشت میشه قسمتت بشه
انشالله

سلام عزیزم
مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد