سالها انتظار

سالها انتظار

دل نوشته های پرنده مهاجر
سالها انتظار

سالها انتظار

دل نوشته های پرنده مهاجر

بی سرزمین تر از باد

بادها را به خاطر سرزمینشان می آورم ، شاید باد هم بی سرزمین است و بی یار و دیار

شاید غربت زده است و بی مکان و یا شاید فرشتگان نفرینش کرده اند مثل سرنوشت نامعلوم من

شاید هم گاهی باد خشمگین می شود به خاطر این همه آوارگی و در به دری اش

گاهی آرام می وزد وگاهی تند مثل تقدیر زندگی من

نمی شود چیزی گفت شاید خداوند دانا این را مصلحت می داند

و نمی شود پی به حکمت خداوندی برد

و نمی شود رازهای آفرینش را کشف کرد 

و در واقع از ناتوانی ماست

تلاطم ها، ناآرامی ها، کج فهمی ها ، خشم ها ،نفرت ها و همه و همه یک زندگی را به وجود می آورند .

یکی در ناز و نعمت به فکر پس اندازهایش و دیگری در فقر و بدبختی به فکر شکم گرسنه اش.

من که نمی فهمم حکمت خداوندی را

و ناتوانم در تشخیص عدالت خداوندی

و یا شاید هم عدالت اینگونه است

و یا شاید هم عدالت وجود ندارد 

و یا شاید عدالت کلمه ای خودساخته باشد برای توجیه نافهمی ها و کج فهمی ها و دیگر  ...

شاید کلمه خداوند هم اینگونه باشد و ...

من نمی توانم چیزی را توجیه کنم از  جمله اینکه چرا این همه چرا؟





نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد