سالها انتظار

سالها انتظار

دل نوشته های پرنده مهاجر
سالها انتظار

سالها انتظار

دل نوشته های پرنده مهاجر

اخرین شب ...

امشب را بی قرارم،بی قرارتر از همیشه.
چون دیگر فردا نیستم تا غروب افتاب شیرازی را ببینم،تا چهچه بلبلان مست و زیبارو را بشنوم.
از فردا میمیرم در دل کوهستان و به دیدن چشمه سارها می روم ،ولی افسوس خشکند و هیچگاه مرا احساس نمی کنند.
کجایند چشمه سارهای حنایی ؟ و دلم برایشان خیلی خیلی تنگ می شود.
ولی هیچ شاید نبینمشان.
امروز بیهوده ام شاید،به امید اینکه فردا نباشم.
خیلی وقتها را آرزوی برق های ادیسونی می کنم و با خود می گویم کاش ادیسون برای من هم برق اختراع می کرد؟!
شاید هم برق را نمی پسندم و حرفم این است که برق برای همه باشد!!

نظرات 1 + ارسال نظر

سلام
حالت چطوره؟
یه مدت هرچی سعی کردم برات کامنت بذارم نشد ...
اس ام اس دوستت بسیار زیبا بود ...
و واقعا دردنیای زندگی میکنیم که هیچ چیز رنگ حقیقت نمیگیره...
مخصوصا چیزی که خودت میخوای.
راستی کامپیوترم خرابه اگر نمیام عذر میخوام.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد